به گزارش سخن تاریخ، نشست بررسی نظریه تنصیص با ارائه حجت الاسلام و المسلمین مصطفی صادقی کاشانی و نقد حجت الاسلام و المسلمین محمد کاظم رحمان ستایش و دبیری علمی حجت الاسلام و المسلمین سید قاسم رزاقی موسوی برگزار شد.
حجت الاسلام و المسلمین رزاقی: امروز ایده نص بر ائمه اثنی عشر را بررسی میکنیم. حجتالاسلام صادقی در حال تدوین این اثر بهعنوان یک کتاب است. با توجه به اینکه مرسوم است آثار علمی بعد از نشر موردنقد و بررسی قرار میگیرد، اخیراً این ایده بررسی میشود که آثار علمی قبل از نشر هم بتواند در معرض عرضه و نقد قرار بگیرد. امروز صاحب این ایده و کتاب در حال تدوین یعنی حجتالاسلام صادقی، نظر و دیدگاهشان را دراینباره عرضه نموده و از دیدگاههای نقد انگارانه نیز استفاده میکنیم.
با توجه به اینکه این تصور مطرح که بعضی از گزارههای تاریخ به نظر میرسد که در تعارض با دیدگاههای کلامی ما باشد، ما صرفنظر از بحث مطول اجمالاً عرض میکنم که باید به فال نیک بگیریم. اگر گزارههای تاریخی و مطالبی که در تاریخ و دستاوردهای آن شاید به نظر برسد که در تعارض باشد و یا نه بهر حال باید چالشهایی را ایجاد میکند در عرصههای عقیدتی و کلامی، طبیعی است که نتیجه و ثمره آن با نقدهایی که صورت میگیرد تقویت آن مبانی اعتقادی ما خواهد بود.
با این توضیح در بحث نص بر ائمه اثنی عشر این نکته و تعارض به نظر میرسد که مطرح میشود که اگر بنا بر اعتقاد عمومی ما نص بر دوازده امام داشتیم که ادعا میشود در منابع حدیثی ما آمده، چرا در برخی گزارههای تاریخی، مطالب و گزارشهایی میبینیم که حاکی ازبهر حال تردید در این باور عمومی هست. این مسأله از موضوعاتی است که درواقع بینرشتهای هست؛ یعنی هم سر از گزارشهای تاریخی درمیآورد و باید در متون تاریخی آن را پیگیری کنیم و هم در احادیث و منابع حدیثی ما این روایات را در منابعی که به نظر یک مقدار تاریخی میرسد جستجو کنیم و هم تأثیر مستقیمی در مبانی اعتقادی ما دارد و باید در عرضه و تعامل بین دانش کلام، حدیث و تاریخ موردبررسی قرار بگیرد. بر این اساس ما این جلسه را تشکیل دادیم تا در پایان بتوانیم تضارب آرائی که در این زمینه صورت میگیرد و تقویت این مسأله و درستی مسیری که مؤلف در تدوین این کتاب پی میگیرد بر آن تأکید شود یا اگر اصلاحاتی لازم است، اعمال شود.
حجت الاسلام و المسلمین صادقی: این بحث یک پیش درآمدی است به موضوعی که مطرح میشود و آقای رزاقی قرار بود که این تنصیص ابهام و ایهام دارد و باید کاملتر در عنوان میگفتیم. یکی از دوستان متخصص فقه میفرمودند که یک نظریه تنصیص هم در فقه داریم که در بحث دلالات و گفتم این بحث دیگری است که مربوط به تاریخ و کلام است.
منظور ما از تنصیص در اینجا، نص بر دوازده امام است و این مطالبی که مطرح میشود، هنوز کامل نیست و این جلسه هم به این عنوان است که ازنظرات دوستان و استاد استفاده کنیم. ولی این سؤال اجمالاً در ذهن میآید برای کسی که یک مقدار تاریخ مطالعه بکند که باوجوداین همه روایاتی که درباره نص بر دوازده امام و نام کامل آنها گذشته از تعدادشان که فراوان در شیعه و سنی نقلشده، اینکه در شیعه یا به نقل از اهل سنت و حتی صحابه یا مخالفین نام دوازده بزرگوار ثبتشده که شاید نمونه بارز آن کتاب کفایه الاثر باشد پس چطور وقتی ما در تاریخ مطالعه میکنیم میبینیم که از همان صدر اسلام بلافاصله بعد از پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) فرقهها و شعبههای زیادی درست شد و گویا حتی گاهی فرزندان ائمه (ع) نیز از این نص اطلاع نداشتند. درواقع مسأله این میشود که تعارض روایات که از معصومین (ع) رسیده و برخی از صحابه و خیلی روایاتش زیاد است و در منابع معتبر است مثل کافی و کفایه الاثر و الانصاف در موضوع نص بر ائمه نوشتهشده، منابع متقدم و متأخری هست این در تعارض با تاریخی که میبینیم اتفاق افتاده چطور حل کنیم.
من در سه قسمت بحث کردم. در رویکرد و بحث کلامی بخش زیادی از استاد دکتر محمدتقی سبحانی من این بحث را دارم که ناظر همین طرح و بحث هستند و تکمیل کردند این قسمت کلام را به این صورت که بر اساس آیات قرآن آنچه در موضوع امامت اهمیت دارد، جعل و نصب است. نه نص تنها و برای شیعه هم این خصیصه مهم است که با این امتیاز پیدا میکند از دیگر فرقه که آنها گاهی نص هم دارند حتی ما روایت داریم که نقل میکنند برای نص بر خلفا لذا این خیلی مهم نیست. مهم نصب و جعل الهی است که اینیکی از گزارههای مهم کلامی شیعه امامیه است.
پس از اصل نص، آنچه در شیعه قابلتوجه است نصب بر امام از سوی امام پیشین است و متکلمان معاصر هم معاصر هر امام هم این را بیشتر تأکید کردند و درصدد شناخت جانشین آن امام بودند نه اینکه بخواهند سلسله امامت را بشناسند. اصراری بر آن نبود ولی بعدها این ایده یک تفاوتی کرده و از نصب به نص گرائیده و تا آغاز غیبت کبری بحث از نام دوازده امام را در منابع کلامی و یا حتی روایی چندان شهرتی ندارد و پسازآن است که بهتدریج در بین شیعه رواج پیدا میکند و به آن اهتمام میکنند و اولین کسی که مطرح میکند علامه حلی است که وقتی از او سؤال میکنند آیا این جزء عقاید است، ایشان میگوید نام دوازده امام جزء عقاید است که باید نامشان را بدانیم درصورتیکه قبلاً چنین بحثی مطرح نیست در منابع کلامی ما.
از سوی دیگر نص یکی از راههای شناخت امام است در کنار کرامت، معجزه که درباره امام تعبیر کرامت بکار میرود و در کنار علم اما آنچه در تاریخ ما برخورد میکنیم، علم برتری دارد بر نص و بیشتر علم امام را میبینیم که یاران ائمه (ع) بر علم خیلی تأکید دارند.
از وجود مقدس امیرالمؤمنین (ع) گرفته تا ائمه بعدی که هر وقت بحرانی یا مشکلی برایشان پیش میآید، بیش از آنکه سراغ نص بروند سراغ علم میروند و گاهی کرامت. اینکه علماء اینهمه کتابهای مناقب را نوشتهاند جهتش این جهت کلامی بوده است. نمونهاش امیرالمؤمنین (ع) است که بیشتر در صدر اسلام در بحثهایی که برای جانشینی ایشان مطرح است، علم و مرجعیت علمیاش است و نمونه دیگرش امام کاظم (علیهالسلام) است که وقتی تردید داشتند بین عبدالله افطح و دیگران، سراغ امام کاظم (علیهالسلام) رفتند سؤالات علمی کردند و همینطور امام جواد (علیهالسلام) که آن سؤالات را از ایشان کردند یارانش و شیعیان تا مشخص شد امام ایشان است.
اگر بخواهم یک معیاری عرض بکنیم نزد متکلمان و در گزارشهای تاریخی، معیار تنصیص نسبت به هر امام بعدی بلافصل و اینکه امام بخواهد همه را بیان کند معیار نیست. دو تا نمونه عرض کنم یکی سید مرتضی است در شافی که میگوید ابن راوندی با استدلال بر آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» گفته است باید بر یکایک اعیان ائمه تنصیص شده باشد. بعد سید مرتضی میگوید این استدلال درست نیست و از آیه چنین استنباط نمیشود.
سعد بن عبدالله اشعری متوفی حدود 300 که از متکلمان امامیه است در کتاب مقالاتش میگوید عقیده شیعه امامیه را وقتی بیان میگوید امامت در فرزندان علی (علیهالسلام) و فاطمه (سلامالله علیها) است و هر امام به امام بعدی اشاره و نص میکند؛ و حرفی از اعتقاد امامیه به دوازده امام و نصی بر تمام آنها نمیزند، این در کلام است.
در تاریخ هم کافی است ابواب نص بر ائمه را در کافی و بقیه کتب روایی و مجامع روایی ببینید که آنجا معمولاً اینطور است که از امام میپرسند و ایشان جانشین خودش را بیان میکند و اصراری ندارد و گاهی طفره میرود از بیان ائمه بعدی. را.
در بخش دوم که مطالب مربوط به روایات است ما مهمترین چیزی که داریم اثنی عشر خلیفه است. مضمون حدیث اثنی عشر خلیفه باید از روایات متواتر حساب شود هرچند که ما سختگیرانه به متواترات نگاه کنیم و احادیث متواتر را کم بدانیم اما به نظرم میرسد که این جزء احادیث متواتر حساب بشود.
بخاری که متوفی 256 است این حدیث را یکبار از جابر بن ثمره و بار دیگر از ابوحنیفه نقل میکند. بیشتر راویان از جابر نقل میکنند که متوفی سال 76 یا 74 در کوفه است که رجالیون اهل سنت درباره او قدحی ندارند و حدیثش را بدون نقد و نظر نقل میکنند.
بعد از بخاری، مسلم به چند سند از جابر و احمد بن حنبل هفت بار از جابر بن ثمره این حدیث را نقل میکند و طبرانی متوفی 360 هم در کتابهای معجمش کبیر و صغیر و اوسط این حدیث را آورده. ابن کثیر این حدیث را به چند سند ذکر کرده و درصدد توجیه برآمده تا تطبیق دهد بر خلفا و موفق نمیشود.
اما تعابیری که درباره دوازده امام آمده کل است که درباره کل دوازده امام است متواتر معنوی است. تعبیرش این است که «یکون بعدی اثنی عشر خلیفه (امیر) کلهم من قریش» «لایزال الدین قائما حتی یکون اثنی عشر خلیفه من قریش» «لا یزال هذا الدین ظاهرا علی من ناواه حتی یمضی من امتی اثنی عشر امیرا کلهم من قریش» «الاسلام لا یزال عزیزا الا الی اثنی عشر خلیفه» بعدی راوی میگوید: «ثم قال کلمه لم افهم ها فسئلت ابی» میگوید پیامبر گفت: «کلهم من قریش».
من عرض میکنم از کجا معلوم که پیامبر نفرموده کلهم من بنی هاشم یا کلهم من ذریتی؛ چون اینجا از آن جاهایی است که انگیزه جعل وجود دارد و چهبسا که سروصدا شد و نفهمیدم و از پدرم پرسیدم احتمال این بحث را خیلی جدی میتواند داشته باشد. چون قریش کلی است و اینها ادعا داشتند ما از قریش هستیم و تا آخر عباسیان همه از قریش بودند و بعد هم دنبال قریشی بودند ولی به نظر میرسد پیامبر معیار خاصتری را فرموده باشد.
این حدیث را در منابع اهل سنت عرض کردم. در منابع شیعه در کتاب سلیم داریم که البته آنجا اشکال میکنند که 13 امام را بحث کرده و بعضی جواب میدهند که منظور امیرالمؤمنین و فرزندانش است که این اشکال پیشآمده. در بصائر الدرجات مرحوم صفار متوفی 290 تعبیر دوازده محدث داریم. در کتاب ابنبابویه متوفی 329 در کتاب الامامه و التبصره دوازده امام عدل و در کافی مرحوم کلینی متوفی 329 بیست روایت در مورد تعداد داریم.
با این ترتیب منابع اهل سنت متقدم بر ما هستند در بیان این روایات و به قول آقای مدرسی طباطبایی این افتخار شیعه است که اینها خودشان این را زودتر گفتهاند و بعدش خودش نیامدند بگویند؛ چون خودشان به تواتر و وفور نقل کردهاند در منابع خودشان نمیتوانند بگویند جعل شیعه است و بحمدالله هیچیک از راویان اصلی حدیث گرایش شیعی ندارند و از سوی اهل سنت متهم به تشیع نشدهاند.
اما به لحاظ نام دوازده امام این بحث کلی روی تعداد بود و به لحاظ نام دوازده امام، شیوه نام بردن در روایات به چهار دسته تقسیم کردم و چند شکل است. یکشکل برخی از ائمه را نام میبرد و معمول است اولهم علی و آخرهم قائمهم که این زیاد در روایات است و اهل سنت هم دارند.
دوم که معمول است بیشتر سه امام اول را نقل میکند، علی علیهالسلام و ابناه و بعد تسعه من ولده. اینها را هم بهوفور داریم. قسم سوم این است که هر امام تا پدرش را و حداکثر خودش را بیان میکند و گاهی خودش را بهعنوان امام یا با شکلهای مختلف و گاهی طفره میرود که خودش را به جهت تقیه و... بیان کند. روش چهارم که نام کامل دوازده امام را بیان میکند که ما بیشتر بحثمان در این قسمت است و آن مسأله و فریضه در باب سؤال اصلی تحقیق این است که اگر نام دوازده امام بوده پس آن مشکلاتی که به لحاظ تاریخی پیش میآید چطور اتفاق افتاده
آمار این احادیث در کفایه الاثر که درواقع نماد این بحث است و بهترین کتاب متقدم و معتبر جمعآوری علمای شیعه که از صحابه نقل کرده و حتی برخی خلفا و حتی برخی مخالفانی که با اهلبیت میانهای نداشتند و در قسمت دوم از خود اهلبیت یکبهیک نقل میکند. در بخش دوم از صحابه من 87 حدیث منسوب به صحابه 12 خبر نام ائمه کامل را کامل دارد و بقیه همان تعداد را نقل میکند.
از 100 خبری که خود ائمه فرمودهاند 22 روایتش درباره نام دوازده امام است؛ که البته باید توجه داشته باشیم هر چه به آخر میرسد ائمه اخیر وقتی نقل میکنند خیلی از ائمه گذشتهاند و این مسأله حلشده است مثلاً امام جواد فقط خودش و دو فرزندش را میفرماید. در کتب دیگر هم غیر از کفایه الاثر داریم اما عمدتاً در کفایه الاثر جمع کرده است. ما در کمالالدین و کافی و... هم داریم اما آنها مجموعش 30 روایت است که البته آنهایی که در کفایه هست و درجاهایی دیگر هست.
باوجود اشکالاتی که ممکن است در راویان این روایتها باشد در بیان نام و تکمیل نام ائمه را عرض میکنم. آن بحث اصل تعداد که گذشت گرچه به تواتر حساب میکنیم و این روایاتی که نام کامل ائمه 12 تارا نقل میکند گرچه ممکن است مثل ابوالمفضل شیبانی را داریم که تضعیف شده و روایت زیاد دارد اما اشکال هم زیاد به آن واردشده است اما بااینحال نمیتوان درمجموع روایات خدشه وارد کرد و کلیتش قابل اشکال نیست؛ اما درعینحال به لحاظ تاریخی خواهیم گفت که بنای ائمه به شکل دیگری بوده است. این هم بحث دوم به لحاظ روایی.
اما اگر بحث تاریخی داشته باشیم اینطور برمیآید که شیعیان از نام کامل دوازده امام اطلاع نداشتند. این شواهد و قرائنی که عرض میکنم دلیل بر این مطلب است. اول انشعبات در شیعه امامیه. خوب از سبائیه بگذریم و از حسینیه هم بگذریم که خیلی نمیشود روی آن مانور داد ولی کیسانیه بههرحال یک فرقه قابلتوجه است. زیدیه و فطحیه قابلتوجه بودند در زمان ائمه و اسماعیلیه. باز ناوسیه اشکالاتی دارد بهر حال جزء فرقهها نقل میشود و فرقه واقفیه که واقفیه بر امام جواد و امام عسکری (علیهماالسلام) و سرانجام جعفریه.
این انشعابات یک تعرض و یک سؤال ایجاد میکند. تعرض دارد با روایاتی که اگر خلیفه اول نقل کرده دوازده امام را و انس بن مالک و سعد بن ابی وقاص و اینها دوازده امام را نقل کردند پس چطور لااقل خود شیعیان باید بیشتر اطلاع میداشتند. دوم ادعاهای امامت هست. محمد حنفیه، عبدالله افطح محمد بن دیباج و چند تا از برادران امام رضا (علیهالسلام) و افراد زیاد دیگر که بیشتر فرزندان امام هستند و غیر فرزندان بلافصل هستند.
حالا ما کار نداریم که محمد حنفیه ادعا داشته یا نه اما ما روی آن بحثهایی حساب میکنیم که ادعا داشته و همینطور زید. خوب خیلی هم میگویند زید ادعا نداشته اما فرض را روی روایاتی میگذاریم که تاریخیتر است و بهر حال اینها ادعاهایی داشتهاند.
شاهد بعدی پرسش از قائم بودن بسیاری از ائمه و اینکه پیداست سائل و شیعیان شماره ائمه را گویی که شماره مهدی را نمیدانستند. شاهد دیگر ازلحاظ تاریخی اینکه شیعه از نام ائمه قبلی خبر داشته ولی ائمه بعید را خبر ندارد و وقتی میآید نزد امام از سؤالش پیداست. شاهد بعدی پرشش از هر امام که شما قائم یا مهدی هستی. این نشان میدهد که دوازده امام روشن نبوده و سؤال میکنند که آیا بعدی از شما امامی هست یا نه. من یک نمونه اینجا عرض میکنم از رجال کشی و روایت طولانی است که اینها را تاریخی حساب میکنیم یا حتی روایات کافی را تاریخی حساب میکنیم آن ابواب تاریخ و نص را که فیض بن مختار به امام صادق (علیهالسلام) عرض میکند که جعلت فداک و ما علی اسماعیل ان لایلزمک؛ چرا اسماعیل مثل شما نیت؟ دنبال شما نیست؟ ملازم شما نیست؟ اذا کنت افضیت الیه الاشیاء من بعدک کما افضیت الیک بعد ابیک خلاصه نسبت اسماعیل به شما مثل نسبت شما به پدرت نیست؛ این یکجوری است.
قال: یا فیض انّ اسماعیل لیس کأنا الی ابی؛ ببین راوی فکر میکند اسماعیل امام بعدی است و می پرسد چرا رفتارش اینطوری است. قلت جعلت فداک فقد کنّا لانشک ان الرحال ستحط الیک بعدک شک نداریم که البته الان انگار شک دارد که بالاخره الرحال ستحط الیک؛ بالاخره مردم باید سراغ اسماعیل بیایند و قد قلت فیه ما قلت؛ قبلاً هم یکچیزهایی فرمودید که حالا بنا بر آن روایاتی که بداء حاصل شده باشد. فان کان ما نخاف و اسئل الله العافیه خدا شما را حفظ کند ولی حالا اگر اتفاقی بیفتد فالی من؟ امام فرمود فامسک عنی؛ دست نگهدار فقبلت رکبته و قلت ارحم سیدی فانما هی النار؛ به من رحم کن آتش جهنم است و خلاصه من امامم را نشناسم؛ و انی والله لو تعمت عنی اموت قبلک ما بال اسری و لکنی اخاف البقاء بعدک فقال لی مکانک. دوباره فرمود صبر کن تا بالاخره رفت داخل خانه و امام کاظم را آورد و نشان من داد و این مطالبی که فرمود. خوب فیض بن مختار هم از یاران نزدیک ائمه است.
چند تا نتیجه بگیرم یکی که تعداد ائمه، اثنی عشر روایاتش متواتر بین فریقین است. دوم اینکه نام سه امام اول بهاصطلاح و بهاضافه مهدی این با رویکرد تاریخی هم پذیرفتنی است. سوم سیاست ائمه فقط تعیین جانشین خود بوده و نمونهاش این روایت بود و روایاتی که در ابواب نص بر ائمه در کافی است. چهارم نام کامل را افراد خاصی میدانستند، تقریباً فرضیه این بحث این است که جزء اسرار امامت بوده است. خوب میفرمایید اینهمه که میگفتند این افرادی بودند که اطلاع داشتند به قول استاد سبحانی ممکن است حتی زراره هم نمیداند و حتی هشام بن حکم در موضوع امام صادق، مانعی ندارد بزرگان هستند اما یک نفر در خانه امام است و از اموالی است و میداند. حالا یک سری است که او میداند و این نمیداند. روایاتی که دوازده امام را صریحاً بیان میکند را اصل وجودش را میپذیریم اما از اسراری است که به همه نگفتهاند.
رحمان ستایش: درباره اینجا من یک مقدمهای را عرض کنم که یک مسأله عمومی است و متأسفانه خلائی است که ما در حوزه مشاهده میکنیم. ما در حوزه یک مشکل جدی که داریم و بهعنوان خلاء پژوهشی داریم این است که اگر وارد هر موضوعی بشویم، کلام، فقه، اصول و سایر موارد همیشه دنبال حجیت میگردیم اما حجیتها در راستای گزارههایی است که به دست ما رسیده و احیاناً بهاصطلاح حجیت اصولی به آن نگاه میکنیم اما یک خلاء جدی که وجود دارد و خیلی از کسانی که به مطالعه اسلام و تشیع پرداختند این دید رادارند و معمولاً حوزویها هم در این مسأله دچار چالش میشوند در مقام پاسخگویی به آن دچار چالش میشوند بحث حجیت تاریخی است.
حجیت تاریخی را برخی اصلاً تصور میکنم احساس میکنم نشنیدهاند که چیست. مستشرقان نگاهشان به مسائلی که در درون اسلام و بهطور اخص در بین شیعیان اتفاق میافتد این است که یک مطلبی، یک کتابی، گزارهای، خبری و هر چیزی عنوان کنید اصلاً کار ندارند که شما بهعنوان مذهبی چه برخوردی با آن داری و اصلاً قبولش داری یا نه اصلاً کاری ندارند چه جایگاهی دارد. آنها تعبدی با این مسائل برخورد نمیکنند بلکه حجیت تاریخی برای آنها مهم است؛ یعنی اگر مطلبی در فلان منبع وجود داشته باشد اگر شما در داخل خودتان آن منبع را هزارتا اشکال درون مذهبی بکنید برایشان اصلاً مهم نیست اما به لحاظ عقلایی و تاریخی به قصه نگاه میکنند و نظر میکنند.
این نگاه یک ضرورت است که اتفاق بیفتد و عزیزان در پژوهشگاه تاریخ این جهت مدنظرشان هست و آقای صادقی هم در چند موضوعی که از ایشان دیدم دقیقاً این نظر را پیگیری میکنند که ما جدای از مسأله تعبد و نگاه تعبدی به مسائل اینطور باشد که درواقع نگاه تاریخی هم داشته باشیم حتی همین موضوعی برای رساله انتخاب کردهاند یک جنبه این شکلی دارد لذا یک ضرورت است اصلاً درباره خود حجیت تاریخی یک کار نظری شود که چیست و قوائم آن چیست و چطور باید روی آن کار کرد و مباحث از این دست.
در همه این موضوعات من جاهای مختلف سروکار دارم در حوزه قرآن، حدیث و مباحث کلامی میبینم که کسانی تا از آن زاویه وارد میشوند و احیاناً حالا من نمیخواهم بگویم همهاش شبه است و بعضی وقتها سؤال است و سؤالی مطرح میکنند، محققان حوزوی آنجا دچار مشکل و چالش میشوند و نمیتوانند بهخوبی از پس آن برآیند و برایشان خیلی زحمت دارد چون زوایای کار را درست آشنا نیستند لذا این مسأله یک ضرورت است و باید همه عزیزانی که در این موضوعات تخصص دارند وارد کار بشوند و حوزویان را با این مسأله آشنا بکنند و تذکر بدهند این مسأله را و دنبال این باشند که راهکارهای روشمند برای اثبات وجودیت تاریخی اثبات گزارههای دینی ارائه کنند ان شاء الله. این یک مقدمهای بود که لازم بود عرض کنم.
اما برویم سراغ موضوع اصلی بحث خودمان یعنی مسأله تنصیص. در این موضوع حالا مطلب اولی که وجود دارد راجع بهعنوان هست. خوب وقتی من کلمه تنصیص را شنیدم و گفتند این موضوع راجع بحث است و باید مطالعه کنم حساس شدم که دقیقاً تنصیص چیست و خلاصه یککمی دردسر داشت تا اینکه دقیقاً حدومرز تنصیص را مشخص کنم و به ذهنم آمد خوب بود یکچیزی گفته بشود مثل تسمیه تا تنصیص تا نتیجه با آن مطابقت کند. خوب تنصیص بهعنوان خاصش که همان نص هم در آنهم هست نص و تنصیص؛ یک اعتقاد ثابت امامیه هست و امامیه را به این عنوان میشناسند ازاینجهت موضوع دیگری است و آقای صادقی اصلاً وارد این موضوع نشدند و نخواستند احیاناً این مسأله را تحقیق و بررسی کنند. بحث تسمیه است و نام بردن از ائمه و اینکه آیا اینها بوده یا نبوده و انتقاد به آنها لازم هست یا نه و مباحث از این دست لذا این عنوان که گفتند خوب هست که بازنگری بشود و مورد دقت قرار بگیرد.
مطلب دیگر آقای صادقی زحمت کشیدند همچنانکه رسم پژوهش هست یک پیشینهای از این پژوهش ارائه کردند، خوب منابع خیلی خوبی را هم دیدند اما دو سه تا منبع هست که واقعش این است که ندیدنش خیلی خلاء ایجاد کرده اما خلائی که میگویم نه از باب اینکه خلائی در منابعی است که ایشان بخواهد از آنها تحقیقش را چیز بکند درواقع ایشان به زوایایی از بحث توجه نداشته. کتابی نشر پیداکرده به نام الامه و النص. این کتاب تألیف شخصی است که ظاهرا اسم مستعار باشد به نام فیصل نور و الان چندین جا روی آن دارند کار میکنند. کتاب مفصلی است و زوایای زیادی دارد و یک بخشش احادیث اثنی عشر است و یک بخشش هم احادیث مهدی است و نوع برخوردش هم نگاه تاریخی است یعنی همین بحث را مطرح میکند که در روایات ما و منابع ما یک جستجو کرده و میگوید خود ائمه اصلاً پرسیدند راجع به ائمه که چند تا هستند و اصلاً چه کسانی امام هستند و روایات متعدد داریم. از امام علی گرفته تا امام صادق و امثال این موارد هم حتی هستند.
یا سادات و کسانی که از نزدیکان ائمه بودند این جهت را سؤال کردند و نمیدانستند یا مرمان و کسانی که بهعنوان اصحاب خاص ائمه مطرح بودند آنها هم سؤال میکردند. دستهدسته اینها را بیان کرده و بهعنوان اشکالاتی به اعتقادات شیعه ذکر کرده است.
در مقام تحقیق و بررسی هم خوب عزیزانی کارهایی کردند و این جهت تکمله پیشینه آقای صادقی را میزنم یکی از عزیزان ما راجع به احادیث اثنی عشر کارکرده و مقالهاش را جناب آقای صادقی دیدهاند. آقای وهابی ولی چون پایاننامه سطح سه او احادیث اثنی عشر است و خود ایشان که فامیلیاش را عوض کرده، آقای سجادی طلب در سطح چهار این بخش مباحث مربوط به امامت و نص فیصل نور بود را در مقام نقد و بررسی و پاسخ به شبهات ایشان کارکرده و انصافاً کار دقیقی است و بههرحال تمام جوانب مسأله را کارکرده و این را به نظرم اگر در این کار آن اشکالات فیصل نور را نبینند همچنین پایاننامهای که در پاسخ به ان بوده البته این یک پایاننامه است و پایاننامههای دیگری هم هست چون این کتاب را تقسیم کردند و شبهات بخشهای مختلف آن را بررسی کردهاند. اینها را باید ببینید و یک ضرورت است.
اما در رابطه با مسأله آن جناب آقای صادقی زحمت کشیدند در سه مبحث، مباحث را پیگیری کردند، کلام، تاریخ و حدیث. از هر سه زاویه وارد شدند. در بحث کلام مطالبی را مطرح کردند که احیاناً من به نظرم میآید که حالا یک مقدار نیاز بهدقت بیشتری دارد. یک بخشش مربوط به اوصاف است. ائمه اطهار به مردم و پیروان خودشان در خیلی از موارد امام بعید را با وصف معرفی میکردند یا برای کل ائمه با اوصاف کردند مثلاً امام باید اعلم الناس باشد، افضل الناس باشد یا برای شیعیان بهصورت خاص فرزند بزرگتر یا فقط امامت در بین دو برادر امام حسن است و امام حسین و موارد دیگری مثل عصمت، علم و خلاصه مختلف ذکرشده. این مسأله که در بر خی کتابهای کلامی بهعنوان نص و معادلهای نص از آن یادشده اینها باید دقت کرد حالا اگر برخی کتابهای کلامی بهعنوان راه اثبات آوردند آیا منظور این است که شیعه قائل به تنصیص نیست بلکه قائل به وصف است و امامت به وصف است قطعاً اینجوری نیست و این مسأله را باید به لحاظ تاریخی هم بررسی کرد. ما در رابطه با برخی از ائمه همان نص کفایت میکرد اما در یک دورهای کسانی پیدا شدند که آنها هم مدعی شدند خوب سادات حسنی و ظهور و بروزشان و درگیریهایی که با سادات حسینی پیدا کردند ناآگاه نیستید و ادعای امامت در بین آنها و حتی برخی از آنها یکجور مثلاً ادعای نصی هم میکردند و بین آنها مطرح بوده و بالطبع آن تنصیص بهتنهایی اینجا مشکل را حل نمیکرد و کانَّ میماند در مقام تعارض. در مقام تعارض ائمه کدهایی دادند که اگر امامت به نص است فقط به ادعا نمیشود، نص مکتوب که نیست، نص شفاهی هست پس باید یکچیزهایی هم بهعنوان معیارهای آزمایش مدنظر قرار بدهند و اینها را هم موردمطالعه قرار بدهند لذا بحث اعلمیت، عصمت و کرامات و امثال اینها مطرحشده و الا اینها خودشان اصیل نیستند و در اعتقاد مذهبی شیعه اینجور گفته نشده که امام فقط وقتی امام است که کرامت باید اتفاق بیفتد یا فلان. ما این را نداریم.
نکته دیگری که در حوزه کلام اشارهکنم. فرمودند که علامه اولین کسی است که میگوید باید اسم ائمه را شخص بلد باشد، این مطلب درست اما من در نوشتههای ایشان من درست متوجه نشدم ایشان میخواهند از این مسأله میخواهند استفاده کنند یا فقط گزارش کنند؛ اما اگر بخواهند این استفاده کنند که در زمان پیشین اصلاً این معتبر نبوده و علامه معتبر کرده خوب مسأله اش خیلی روشن است. در زمان حضور ائمه مثلاً در زمان امام نهم، امام ششم و امثال این موارد اعتقاد به امامت حاضر لازم بود اما بحثی که به تعبیری امامت بسته شد در دوازده که تکلیف همه مشخصه. اعتقاد میشود که یک عام مجموعی یعنی اعتقاد به یک مجموعه دوازده امام لازم است حالا علامه نفر اول بوده اما درواقع بعد از غیبت صغرا بستهشده لذا جزء اعتقادات امامیه است چنانچه در بابهای دیگری اشاره خواهم کرد که روایت عبدالعظیم حسنی که عرض دید کرد ایشان آمد خدمت امام هادی که امام معاصر او تا آنجا اینجا امامت ادامه پیداکرده بالطبع بعد از دوازده اما همه باید به همه معتقد باشند اما در آن زمان احتیاج ندارد به این جهت معتقد باشند و ملتزم باشند. لذا حالا نمیدانم از آن مطلب علامه میخواهند استفاده کنند نمیتوانند از آن استفاده کنند چه علامه باشد یا قبل از او یا بعد از او؛ و ما نمیتوانیم این جهت را فرق بگذاریم
من روی دو یا مسأله تمرکز بیشتر کنم. راجع این مسأله که در بین اصحاب کسانی بودهاند که اسامی ائمه لااقل بعد را نمیدانستند البته هستند کسانی که اسم ائمه عصرشان را هم نمیدانستهاند بعدش که خوب بهطریقاولی. اینکه قابلانکار نیست و مسأله ای است روشن حالا علت این مسأله چیست؟ بهر حال آنچه تبلیغات و جو اجتماعی آن زمان بوده اصلاً یک تبلیغات شیعی محض درواقع که افراد بتوانند تعالیم دینی خوشان را اخذ کنند نبوده و این مسأله فقط مربوط به کلام نیست. اشارهکنم به این روایت منصور که راوی میگوید مسائلی پیش میآید که من نمیتوانم به شما دسترسی داشته باشم. حضرت میگوید برو از قاضی بلد بپرس و خلاف آن عمل کن و یا امثال این موارد.
یعنی آن خلافش واقعاً مرّ واقع است، نه صرفاً درباره تکلیف ظاهری است که شخص میتواند انجام دهد. این زوایای مختلف دارد چه در فقه و چه در اعتقادات و فروع اعتقادات و حتی در برخی زوایای اصول اعتقادی این مسأله بوده و این غیرقابلانکار است و خودش یک موضوعی میتواند باشد که به لحاظ تاریخی بررسی شود که چرا این اتفاقات افتاده و حکمت این مسائل چه بود؟ علیایحال نمیدانستند و مواردی از این دست که نمیدانستند خیلی زیاد است و من مواردش را میتوانم بهعنوان شاهد ذکر بکنم مواردی که اصلاً مردم خیلی چیزها را نمیدانستند.
در رابطه با مثلاً فرض کنید احکام فرعی که ما زیاد مثال داریم نه یک نفر نمیدانسته بلکه افراد بزرگ نمیدانستند یا در مورد یک لشگر همه درمانده بودند که الان فلان مسأله چطور است یا در فلان چیز چطور باید نماز خواند یا در روایت ابن عباس میگوید ازبسکه موقعیتی پیشآمده بود میگفت روزههایتان را بروید کفارهاش را بدهید یا موارد از این دست زیاد هست. حالا چرا این موارد پیشآمده و علل و عوامل زیادی دارد و اصل این مسأله را وقتی کسی میخواهد بررسی کند باید خیلی مصداقها را حل کند. ببینید مسأله غدیر چرا اینطور شد که بعدش سقیفه پیش آمد و در سقیفه احدی نیامد قضیه غدیر را پیش بکشد و این را تذکر دهد یا خیلی موارد دیگر چرا و همینطور بیایید جلو راجع به ائمه دیگر و اتفاقاتی که افتاده آنهم در یک مجموعه خاص شیعی که وضعیت بدتر میشود.
من این مسأله جهالت و ندانستن چرا و به چه دلیل عرض کردیم قابلانکار نیست اما این چرا و به چه دلیل قابلپیگیری است و ما میتوانیم برایش علل و عوامل در نظر بگیریم اما به لحاظ روشی اولاً من یک سؤال دارم و آن این است آیا ندانستن یک عدهای دلیل میشود که پس جزء اعتقاد نیست یا نباید بدانند. ما یکوقتی میگوییم نه نمیدانستند و یک حرف است اما یکوقت میگوییم که بهاصطلاح اتفاق افتاد و اینجوری شد که نمیدانستند. نمیدانستند آنها یا تردید آنها آیا این چقدر دلالت دارد و دلیل بر نفی میتواند باشد. ندانستن دلیل بر نفی جزئیت نسبت به اعتقادات هست یا نیست؛ این مسأله باید به لحاظ روشی نسبت به اعتقادات در نظر گرفته شود.
آن چیزهایی که شما گزارش کردید گزارش این جهالتها و ندانستنها است اما پس نبوده یا نمیتواند درست باشد، این جهت اثبات نمیشود. البته آقای صادقی زیرکانه در نوشتن و گفتن صراحتاً مشخص نکردند که میخواهند بگویند این روایات تکلیفش چیست اجمالاً گاها پذیرفتند که اجمالاً اینها هست ولی همه نمیدانند. در این حد گمان نکنم مسأله ای باشد و ما بتوانیم منکرش بشویم اما در این مسیر ایشان برخی از اوقات برخلاف انتظاری که از ایشان هست یک حرفهایی که دیگران گفتهاند اعتماد کردند و این خیلی آسیب بدی است برای پژوهش ازجمله حدیث لوح.
حدیث لوح حضرت فاطمه (سلامالله علیها) محقق دیگری از همکاران آمده رویش کارکرده و نظراتی داده و یک مطالبی را بهعنوان یک، دو سه چهار و پنج بهعنوان اشکال مطرح کردند. آن مطالب وقتی انصافاً نگاه میکند فقط صرف استبعاد است البته من نمیخواهم بگویم همهاش هم مرود است شاید من یکی را قابلتأمل جدی است اما مابقی صرف استبعادات است و هیچگونه دلیل و معیاری نداریم که بتوانیم با آنها حدیث را ارزیابی یا رد کنیم.
من این موارد را یکییکی عرض کنم. اولین مورد اینکه در حدیث لوح حضرت زهرا (سلامالله علیها) قصه اینکه نقلشده البته نقلیاتش در کتب متعدد است و بیش از ده جا با سند معتبر آمده و در برخی جاها با سند معتبر نیامده اما بهر حال نقلشده البته این نقلها یک تفاوتهایی هم باهم دارند. در آنجا آن نقل مشهوری که در کتاب کافی هست که امام صادق نقل میکند که از پدرم شنیدم که پدرم جابر را (جابر بن عبدالله انصاری) را دیدند و به ایشان گفته بودند که شما ظاهرا آن حدیث لوح را نقل میکنی و داری و نسخهای از آن داری. اگر میشود یکوقتی بیایی و باهم مقابله بکنیم. نسخه خودمان را با شما. او هم قبول کرد و یکوقت حضرت میآید و میرود خانه جابر و جابر میخواند و حضرت هم دقت میکنند و میگویند این دقیقاً با آنچه به ما رسیده مطابقت میکند حرفا بحرف و کاملاً مطابقت میکند.
و در ذیل آن روایت هم عبدالرحمن ابن ابی نجار از ابو بصیر نقل میکند که به او گفت اگر این حدیث را یاد بگیری برای همه عمرت بس است. یک اشکالی که به این روایت شده اصلاً امام باقر چه نیاز داشت این کار را بکند و قصه اصلاً بحث نیاز نیست یعنی حضرت نگفت من میخواهم علم خودم را چک کنم و میخواهم ببینم درست هست یا نیست. گفتند میخواهم ببینم نقل تو چیست؟ این چک کردن نقلی است که جابر در اختیار دارد، جابر چه در اختیار دارد علاوه بر اینکه جابر صحابی است و ناقل مستقیم قصه است و این قضیه را مستقیماً دیده و اطلاع ازاینجهت بحث نیاز نیست. اینکه بگوییم حضرت کان نمیدانسته یا اینکه یک جهات مجهولاتی داشته، اصلاً این حرفها نیست و این اتفاق صرفاً مقابله کردن نسخه است مثلاینکه فرض کنیم محدثی نسخه خودش را با نسخه محدث دیگر مقابله کند آیا این نیاز است، نیاز نیست و یک مقدار استبعاد است درواقع چرا امام این کار را بکند. خیلی جهات میتواند داشته باشد الزاماً این نیست که خدایناکرده امام بگوید من نمیدانم و بیایم از تو یاد بگیرم و آنوقت بگوییم اشکال دارد. نه اصلاً چنین چیزی نیست.
نکته دوم اینکه ایشان نمیدانم از کجای این روایت درآوردند این قصه در عهد امامت امام باقر بوده درحالیکه این جریان را امام صادق نقل میکند که پدرم نقل کرده که چنین اتفاقی افتاده، اصلاً ربطی به مسأله زمان امامت ندارد. زمان امامت اگر باشد یک مشکل تاریخی پیش میآید زیرا سال وفات جابر 79 هجری است و سال امامت امام باقر از 95 یا 96 یا 94 است. پس اگر زمان امامت باشد اصلاً نمیشود این اتفاق افتاده باشد درحالیکه هیچ شاهدی در متن روایت درباره اینکه در زمان امامت بوده نیست.
نکته سوم این است که ایشان نوشتند که نتیجه این درخواست مشخص نیست نمیدانم منظورشان از نتیجه درخواست چیست مثلاً منظورشان این بوده که حالا بعدازاینکه مقابله کردند چه شد؟ تصریح کرده که حرفا بحرف، عین هم بود و هیچ تفاوتی نمیکرد. خوب همینکه تطبیق دادن و مقابله کردن یک رسم متعارف بین محدثان بوده حتی در زمان صحابه و بعد از زمان آنها، مقابله متون و روایات یک کار کاملاً عادی بوده، نتیجهاش مشخصشده مطابقت کامل. شاید حضرت میخواستند آنچه به او دادهشده همان است که در نزد ائمه موجود بوده یا اجمالی به او دادهشده و فرق میکند احیاناً. لذا این را هم من متوجه نشدم
اما یک اشکال هست که جدّی است و مسأله نابینایی جابر بن عبدالله انصاری است. قطعاً جابر در سال شهادت اباعبدالله الحسین نابینا بوده و ابوبصیر هم بههرحال اینجا تعدیه بوده خودش هم نابینا بوده خوب اینها نابینا بوده و سال 79 فوت کرده و امام باقر سال 79 در حدود 19 ساله بودند. خوب آنجا هر سن از این سنها که بوده یک تعبیری دارد که حضرت میفرماید نظر کن در نسخه خودت و بخوان ببینم چه میخوانی. خوب این نظر و خواندن با آن نابینایی جور درنمیآید. شبههای است و قبول میکنم و باید تأمل و دقت کرد اما سایر موارد نه.
شبهه چهارم اینکه جابر که این روایت را دیده یکدانه یکدانه از اصحاب پابهرکاب امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) نبوده؛ یعنی به تعبیر دیگر اگر میدانست اینها با این علم امام هستند باید ملازم اینها بوده و از آنها جدا نشود؛ مسأله ای که وجود دارد در مورد هر راوی که این چیزها را نقل کند یا فضائل نقل کند یا امامت نقل کند همچنین شخصی هست. آیا گفتند هر چیزی نقل کرد مثلاً اگر امامت نقل کرد باید همیشه ملازم باشد و هر چیزی اتفاق افتاد باید آنجا میاندار صحنه باشد و میداندار باشد همچنین شرطی نیست اولاً ثانیاً حدیث لوح مطالب و محتوایی دارد که ما امروز میخوانیم میگوییم لازمه امامت است و امامت در آن نیست. درواقع فقط جایگاه و منزلت اینها است و فضیلت اینها است. جابر چهکاری کرده که بافضیلت اینها ناسازگار باشد. جابر همچنین کاری نکرده بله حالا با ابوبکر بیعت کرده در زمان خودش، اینها مسائلی است که خیلی ساده روشن میشود و شما حالا اینهمه راوی که نقل کردند حدیث ثقلین و حدیث غدیر را نقل کردند اما زمان خلفا با خلفا بیعت کرند. این اتفاق افتاده، عملکرد روات در این جهت مخل و مضر نیست من نمیدانم چرا اینها را بهعنوان ایراد گرفته است.
نکته پنجم ایشان گفته در روایت کلمه کاغذ آمده حالا من تتبع نکردم اینجایی که من وقت کردم ببینم داره فی صحیفه رقعٍ یعنی صفحهای از پوست و جلد، اصلاً کاغذ نیست. جوری آنجا تاکیدا نقلشده بود که من گمان کردم آنجا کلمه فارسی کاغذ در روایت آمده است. کاغذ اصلاً آنجا نیست و من متوجه نشدم که ایشان کاغذ را از کجا میآورد.
یک مورد دیگر هم من اصلش را یادداشت نکردم اما نوشتم استبعادی بیش نیست و من باید آن را با متن تطبیق بکنم علیایحال نکتهای که بهخصوص در حدیث لوح علیرغم آن مورد خاص را قبول کردم مابقی استبعادات است و شما باید این جهت را تأمل بکنید اما درست است همانطور که شما در نوشته خودتان نوشتهاید دوتا حدیث لوح است یکی حدیث لوح معمولی که مشهور است و ما راجع آن صحبت میکنیم اما یک حدیث لوح است که عجیب و پیچیده است که محل بحث ما نیست؛ همان حدیث لوح مشهور و متداول به این راحتی نمیتوان آن را رد کرد هم نقلیات است و وقتی به محتوایش نگاه میکنی خیلی از مطالبی که این عزیز نقل کرده محل شبهه است.
نکته دیگر راجع این روایت عرضه دین عبدالعظیم حسنی است. گفته خوب ببینید این حدیث عرضه دین را که تا امام هادی (علیهالسلام) را گفت و بعد را نگفت. اینکه تا امام هادی را گفت الزاماً به معنای این است که او نمیدانست و امام هم نمیدانست چیست؟ میخواهند چه استفادهای کنند؟ اینکه بعد را نگفت یک نکته دارد و این هم که بعضی وقتها راجع به عرضه دین حضرت عبدالعظیم چیزهایی مطرح میشوند و توجه ندارند و عزیزان تاریخی هم بهتر میدانند، آنهمان نزاع حسنیها و حسینیها اولین شخصی که از سادات حسنی بعد از ان جریان برگشت کرد به ائمه اطهار، عبدالعظیم حسنی است.
این ملاقات و عرض دین درواقع کان بیعتی بود با امام، آقا شما این من بههرحال اجدادم و کسان دیگری که از سادات حسنی بودند یک کارهایی کردند و یک جریاناتی پیشآمده اما من آمدم میخواهم بگویم این است و شما این را قبول داری و حضرت فرمودند بله اینکه بعضیها آمدهاند درست کردهاند بله همه عرض دین بکنند نه بابا یک جریانی بود لازم بود این اتفاق بیفتد، همه باید عرض دین بکنند و رسم بوده متأسفانه مشکلی که پیش میآید برخی از این چیزهایی که در روایات است از حالت یک مورد جزئی تبدیل میکنند به سیره و روش، این یک آفت است. یک قضیه پیش آمد و این بعدش بوده یک قضیه پیشآمده و این هم بعدش بوده است. نادر موارد دیگر هم شبیه این است اما اینکه سیره بوده و همی میآمدند عقایدشان را چک میکردند متداول نبوده به این شکل.
عبدالعظیم حسنی آمد آنچه بر او حجت فعلی بوده را نقل کرده اینکه حالا واقعاً راجع به بعدی را میدانست یا نمیدانست اصلاً اثبات هم ندارد و نمیتوانی بگویی میدانست یا نمیدانست. ساکت است درواقع آنچه من الان بالفعل به آن معتقدم این است.
علاوه بر آنکه آنچه برخی این اصحاب خاص مسأله بداء را هم ملتزم بودند بهعنوان یک اعتقاد شیعی و ما قضیه بداء در اسماعیل را معنای خاص در آن میکنیم و لکن این روایتی که آمده بدا لله فی اسماعیل خوب حالا بههرحال مسائلی دارد که وقت بحثش نیست. ما معنا نمیکنیم خدا می خواست اسماعیل امام شود بعد بداء حاصل شد؛ و لکن عجالتاً مردم و کسانی که شیعه بودند بداء را قبول داشتند و میدانستند همچنین چیزی هستند لذا از امامت امام فعلی میپرسیدند و در آن جهتش را میخواستند متوجه شوند و سردر بیاورند. لذا اینها بوده و درست است و سر امامت بودند اینکه ائمه چه خصوصیاتی دارند درست و برخی هم از اصحاب سر که در کتب رجالی گفته میشود برخی از اصحاب سر بودهاند. این جهت هم قبول است اما کم هم نبودند کسانی که میدانستند لذا من یک تذکر میخواهم بدهم بله شما یک سری نقلهایی داری که نمیدانستند خوب از آنطرف هم هر چه آمار بدهید اینها نمیدانستند. یعنی اگر خودتان حساب کنید دانستهها یا کسانی که میدانسته اند بیشتر بودهاند یا کسانی که نمیدانند؟
به نظر میآید اقلاً نگوییم آنهایی که میدانستند بیشتر نبودهاند اقلاً کمتر هم نبودهاند و بهجایی هم برنمیخورد. میخواهم بگویم ما چند تا نقل را ببینیم که اینها نمیدانستهاند نمیتوانیم بگوییم که هیچکسی نمیدانست پس تعبیری کلی کرد قضایا یک آفت است در موارد تاریخی. ما نمیتوانیم بگوییم فلان جا فلان کس نمیدانست و فلان کس هم نمیدانست پس هیچکس نمیدانست. پس بنابراین یک مقدار باید دستبهعصای بیشتری بود در بحثها و ارائه مباحثی که هست.
مطلب دیگر اینکه خوب ازبهر حال ذهن سازنده و تحلیلگر آقای صادقی نشئت میگیرد برخی از اوقات یک موضوع حدیث است آدم دستش بسته است اما خیلیها میآیند با تحلیل تاریخ میسازند یعنی به تعبیری همان چیزی که شما میگویید تاریخ کلامی یعنی تاریخی کلامی یعنی تاریخی که باید باشد اینها با تحلیل خودشان میگویند بایستی اینطور باشد.
در تاریخ دستباز است چون آن محذورات نیست اما با اینها میخواهیم روایت بسازیم یعنی میخواهیم بگوییم همه اینها اشتباه کردهاند بدون هیچ شاهدی، با تحلیل نه با شاهد. فرق میکند با همدیگر که من تحلیل کنم و با کنش و واکنشهای عقلی و تحلیل عقلی بگویم باید اینجور باشد، این درست است و آن غلط است، این روایت و نقل توسعه داده آن است و این جزئی آن است و برعکس هم میتواند باشد و این خلاصه آن باشد. اینها شاهد میخواهد لذا این مسأله هم مسأله مهمی است که باید موردتوجه قرار بگیرد. در برخی از موارد هم یک مقدار تصرف در روایات شده چون مسأله دقیقی است بایست یک مقدار با این جهت بیشتر موردتوجه قرار بگیرد و این ظرافتهای روایات مورد اهتمام قرار بگیرد.
غیر از خرد و ریزهایی که عرض کردم تمام سؤال من این است آیا از ندانستن برخی میتوانیم بگوییم هیچکس نمیدانسته و به دنبالش چون نمیدانستند پس این اعتقاد وجود نداشته و افراد نمیدانستند حالا اینکه بعضی از مباحث نگارشی است و کان میخواهند بگویند خود ائمه نمیدانستند. خیلی مسائل پیچیده است و ساده نیست. کسی آمد پیش امام صادق (علیهالسلام) و گفت شما امامی؟ گفت: چه کسی گفته! یعنی امام صادق امامت خودش را منکر شدند. خب این نقلها هست. آیا شما میتوانید به این تمسک بکنید و بگویید امام، امام نیست. مثل آن قصه شده که طرف اندر فضائل دیگری صحبت میکرد و میگفت چقدر کشف و کرامات دارد. گفت: خب اگر اینطور که تو میگویی هست برویم و از خودش بپرسیم. رفتند پیش خودش و به او گفتند، گفت: نه اینطور نیست. گفت نه آقا خودش هم نمیفهمد.
به نظر میآید که این مشکل باید حل شود و حل این مشکل ربط به این موضوع خاص ربط ندارد. اگر شما این روش را اتخاذ میکنی در غدیر هم باید همین بحثها را مطرح کنی و در جاهای دیگر. یک متدولوژی راجع به این جهالتها طراحی کنید و نمیگویم همهاش همدلانه باشد، چنانکه برخی همهاش همدلانه این قضایا را حل کردند اما علیایحال یکجوری باشد که منطقی باشد و نه سیخ بسوزد و نه کباب و همهچیزها مرتب و منظم باشد. گمان کنم کلیت را گفتم و تعلیقاتی را به متن هم نوشتم که مفصل است و تقدیم میکنم خدمت شما.
صادقی: فرمودند نظرشان این است که ائمه هم نمیدانستند. اگر تعبیرات من در نوشته ناقص باشد این قطعاً به این معنا نیست و اگر عرض کردیم که اصحاب ائمه یک عده نمیدانستند اما شکی نیست که خود ائمه مشخص است به لحاظ تاریخی و کلامی مشخص است حتی اگر برخی کلامی را نپذیرند به لحاظ تاریخی مشخص است که ائمه خودشان اطلاع داشتند اما بحث این است که اطلاع دادند یا همه اطلاع داشتند یا نه.
نکته دوم که در مورد حدیث لوح توضیحاتی فرمودند. من تذکر میدهم که ما آنجا حدیث لوح را چند روایت از آن نقل کردیم و در موردش بحث کردیم. خوب در مورد اصل حدیث لوح باز شاید خدشهای وارد نشود اما در مورد برخی تعبیرات که استاد بیشتر روی آن نظر داشتند اینطور آمده که امام باقر (علیهالسلام) به جابر انصاری گفت بیان و آن نسخهای که داری باهم مقابله کنیم و من بنا بر نقلقول یکی از محققان دیگر چند تا اشکال آوردم ازجمله اینکه چه نیازی بود که امامی که خودش در صحیفه دارد قطعاً از کتاب و ادعیه رسیده و مطمئن هست چه نیازی است که بخواهد با جابر که یک صحابی است مقابله کند و البته استاد فرمودند ممکن است بهعنوان مقابله اشکالی نداشته باشد حالا این را ایشان میفرمایند.
اشکال کرده بودید جابری که خودش معتقد نیست یعنی چطور میشود این روایت را با امام مقابله کند اما خودش معتقد به امام نباشد، همانطور که استاد فرمودند با ابوبکر هم بیعت کند. باز می فرمانید نه نمونه دارد. حدیث لوح اصلش از احادیث مهم ما است اما در بعضی از نقلهایش یککم و زیادهایی است یا اشکالهایی بوده که آنجا تعبیر کردیم و نکته سوم که بهصورت سؤال عرض میکنم ما آنجا خواستیم بگوییم که موارد حالا من آنجا پیدا نکردم مواردی که دانسته باشند اصحاب ائمه نام ائمه بعدی را اطلاع داشته باشند. استاد میفرمایند تعمیم ندهیم و دانستهها را از کجا. من میگویم این شبیه آن حرفی است که برخی اساتید و دوستان میگویند در منابع معهود بوده و احاله به. در آنچه ما داریم این بیاطلاعیها است و به قول حضرتعالی میفرمایید تحلیل تاریخی بکنیم ولی بهر حال دستبسته است و مشکل است. این مورد را میخواهم ازنظر حضرتعالی استفاده کنم و نکات دیگر را استفاده کردیم.
رحمان ستایش: ببینید درباره این امام نقلشده که مثلاً فلان کس رفته کسی را پیش امام که امام بعدی کیست. این یک نقل است. شیعیان آن زمان چقدر بودند یعنی همه اینها شبهه داشتند ما چطور میتوانیم این را اطلاق کنیم. خیلی ساده است. بله در دورههای بعد از امام صادق و بعد از امام جواد آنجا از امام جواد به بعد به خاطر انشعابات خیلی مسائل مختلفی پیشآمده بود. خیلی فضا تاریک شده بود و اتفاقا این که امام را با اوصاف بشناسند بیشتر برای این دوره است و درواقع تنصیص به معنای خاص نیست بلکه علم و مسائل دیگر خودش را نشان میدهد. به تعبیری راههای مختلفی برای محکم کاری است تا امام را بشناسید.
بنابر این ما راههای بدل از آن برای ائمه داریم اما این نقلهایی که می گوید زمان امام صادق کسی نمیدانست و یک نقل است که امام کاظم نمیدانست و یک نقل است امام رضا نمیدانست خلاصه میشود هفت یا هشت نقل یا ده تا نقل از جهالت افراد داریم پس هیچکس نمیدانست. آیا این درست است و شما چطور تعمیم می دهید؟
اینکه گفته میشود ده تا از خواص یا فحول درجه اول نمیدانستند. خواص یا خصیص به چه معنا است؟ ابن ابی عمیر از اصحاب امام رضا (علیهالسلام) است که کتب رجالی نوشته در بغداد است و امام رضا (علیهالسلام) چه زمانی بغداد بوده؟ بزاز بوده و در بغداد زندگی میکرده. خصیص این نیست که از صبح تا شب کنار امام بوده بلکه به امامت امام اعتقاد داشته است و گاهی چند مکاتبه یا ملاقات داشتند.
برخی اوقات مسائل یک مقدار تصوری است؛ مثلاً برخی تصور میکنند که وکلای اربعه از صبح تا شب هر وقت دلشان می خواست می رفتند و امام را می دیدند و خیلی چیزهای دیگر هم هست. اینطور نبود که مملکت شیعه باشد و تبلیغات دست آنها باشد. ممکن بود یک مسأله ساده را بلد نباشد ولی عالمی بود ولی ممکن بود عوامیباشد اما یک مسأله را بداند.
انشعابات، فضا را غبار آلود کرد، حسنیها آمدند و حتی کسی مثل جعفر کذّاب آمد که پسر بزرگتر بود و جایگاههای خاصی هم برای خودش درست کرده بود و می خواست نماز بخواند که اما با او برخورد کرد. دیدید که جریانات بعد ایجاد شده بود وضعیت چطور بود؟ آیا اینها امام را نمی شناختند؟
اسامی ائمه بین مردم رواج نداشته اما اینطور هم نبوده که هیچکس اطلاع نداشته، من با این مخالفم و شما هر چه بگویی یک نفر، دو نفر یا ده نفر نقض حرف من نیست.
ائمه هیچ استاد غیر معصومی نداشتند و در مورد حدیث جابر هم فقط تطبیق بوده و استادی نبوده است و امری متداول و رایج بوده است.