w w w . a h l e b a i t p e d i a .com
دانشنامه اهل بیت
حدیث

در ابتدای این نشست که به میزبانی مدرسه عالی تاریخ و ادیان مجتمع آموزش عالی امام خمینی (ره) در سالن شهید صدر این مجتمع برگزار شد، جناب حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر حامد منتظری مقدم با بیان این مطلب که «چرایی و چیستی واقعه عاشورا» بحث مهمی است که افکار دانشمندان مختلف را به خود مشغول کرده است بر این نکته تأکید کرد که ان‌شاءالله با این مباحثه، زمینه‌ای را برای گام‌های آینده در پژوهش‌های عاشورایی فراهم شود.

 

وی با تأکید بر این‌که قیام امام حسین (ع) یکی از مهم‌ترین حوادث تاریخ اسلام بوده است افزود: همیشه محققان به این تأمل و درنگ افتاده‌اند که چرا امام حسین (ع) قیام کرد و شاید یک تأمل جدیدتر این باشد که این حرکت چیست؟ و آیا اصلاً قیامی در کار نبوده است. با وجود برداشت‌های مختلفی که در دوره‌های اخیر انجام‌شده، همچنان جای این بررسی باقی است که این قیام یک حادثه نبوده است تا همه تحلیل‌ها انجام‌شده باشد و همه آنچه باید می‌شناختیم شناخته باشیم و نیازی به کنکاش نباشد.

 

در ماه‌ها و سال‌های اخیر مرتب از اندیشمندان، تحلیل‌های جدیدی می‌بینیم و می‌شنویم. این مسئله نشان می‌دهد قیام عاشورا، پدیده خاصی است که پیوسته حرف‌های نو در مورد آن زده می‌شود؛ البته این به‌منزله درستی آن نیست ولی باید به آن توجه کرد.

 

 

نمونه‌هایی آماده کرده بودم که پرداختن آن در مجال این نشست نیست. تنها به‌عنوان‌مثال می‌توان به بحثی که مرحوم حاج‌آقا مجتبی تهرانی مطرح می‌کنند اشاره کنم که ایشان می‌فرماید: حرکت امام حسین (ع) از باب «لا تعاونوا علی الاثم و العدوان»، نفی است و از باب «نهی از منکر»، نهی است. این یک تحلیل نو است.

 

وی با بیان این‌که تأکید ما بر مقدم داشتن چرایی واقعه عاشورا، تحقیق از چگونگی واقعه تاریخی را توصیف وضعیت دانست و گفت: در این قسمت نیز تحقیقات خرد و جدید در مورد مسائل ریز نیاز است ولی ما به چگونگی کار نداریم. بحث ما در چرایی و پاسخ به این سؤال است که علت و هدف از این قیام چه بود؟

 

آقای دکتر منتظری مقدم با اذعان به جدید بودن رویکرد تحلیل و تبیین تاریخی در مطالعات تاریخی، افزود: مباحث تحلیلی در مطالعات تاریخی، سابقه درازی ندارد و در بحث قیام امام حسین (ع) نیز همین مسئله صادق است. در این مباحثه می‌خواهیم بحث چرایی را به یک بحث سومی پیوند بزنیم و آن بحث چیستی قیام امام حسین (ع) است و بررسی کنیم که آیا این حرکت، قیام بود؟ یا حرکت دیگری بود؟ هر چیزی که در قسمت چرایی گفتیم باید در بحث چیستی نیز به آن توجه کنیم.

 

وی به‌عنوان شروع بحث به معرفی چند کتاب که بحث چیستی قیام امام حسین (ع) را مورد بررسی قرار داده‌اند پرداخت.

 

1- کتاب «جریان شناسی تاریخی قرائت‌ها و رویکردهای عاشورا از صفویه تا مشروطه» نوشته آقای محسن رنجبر؛ در این کتاب، بخشی از این تحلیل‌ها آمده است ولی با توجه به مقطع قلمروی کتاب ایشان بحث دیدگاه قیام برای حکومت در این کتاب نیامده است.

 

2- در کتاب «فلسفه عاشورا از دیدگاه اندیشمندان مسلمان جهان» نوشته بخش علی قنبری؛ پنج رهیافت برای قیام امام حسین (ع) در نظر گرفته است، رهیافت‌های سیاسی، حکومتی، اجتماعی، تاریخی و اسطوره‌ای. چهار رهیافت اول چرایی شناسی و رهیافت آخر، چیستی شناسی است. نویسنده این کتاب معتقد است واقعه عاشورا، پدیده‌ای اسطوره‌ای است و ریشه در باور عمومی مردم دارد. این تحلیلی است که واقعیت خارجی ندارد و می‌تواند هشداری باشد که اگر عاشورا با پیوست‌های غیر تاریخی و غیرمنطقی جلو برود تبعات خطرناکی خواهد داشت.

 

3- کتاب «عاشورا شناسی» نوشته استاد محمد اسفندیاری؛ این کتاب نسبتاً نویی است و نقطه قوت آن، این است که بحث را متمرکز بر هدف شناسی کرده و دیدگاه‌های مختلف را به‌صورت جامع مطرح کرده و ادله و اقوال را آورده و نقد کرده است.

 

 در این کتاب اهداف امام حسین (ع) درجه‌بندی‌ شده است. در درجه اول امام حسین (ع) برای اقامه حق و اماته باطل قیام کرد و کسی در این مورد بحثی ندارد. در اهداف درجه دوم، شهادت مطرح شده است که آیا امام حسین (ع) برای شهادت قیام کرد؟ یا برای حکومت؟

 

ایشان هفت قول را در زمینه اهداف درجه دوم امام حسین (ع) در قیام عاشورا آورده‌اند و یک قول را نیاورده‌اند؛ شاید به این جهت بوده است که این قول، نگاه خصمانه و متعصبانه‌ای از نگاه معاندان دارد و آن این‌که حرکت امام حسین (ع) یک اقدام دنیاطلبانه بود. اجازه می‌خواهم این دیدگاه را نقد کنم:

 

در نقد این دیدگاه باید عرض کرد که اقدامات امام حسین (ع) هیچ شباهتی با حرکت‌های دنیاطلبانه نداشت و آن شاخص‌ها را نداشت. علاوه بر این‌که روایات نبوی ناظر به تأیید قیام و شخصیت امام حسین (ع) است و نشان می‌دهد که اقدام ایشان باطل نبوده است.

 

برخی شاخص‌های حرکت‌های دنیاطلبانه را با حرکت امام حسین (ع) مقایسه می‌کنیم:

 

1- حرکت‌های دنیاطلبانه بسیار فرصت‌طلبانه بود. اگر امام حسین (ع) این‌طور بود در اولین مواجهه با حر بن یزید ریاحی باید جنگ را شروع می‌کرد.

 

2- امام (ع) هرگز به روش‌های باطل تمسک نکردند؛ مثلاً می‌توانست به‌دروغ بیعت کند و بلکه قصدش این باشد که بعداً زمینه‌ای برای قیام فراهم شود؛ مانند ابن زبیر که چنین کرد.

 

3- انسان‌های دنیاطلب در گرفتاری‌ها، بسیار ذلیل و ضعیف‌النفس و ترسو هستند ولی در عصر عاشورا که شدت گرفتاری به اوج می‌رسد عظمت و شکوه ایشان نیز به اوج می‌رسد.

 

4- اقدامات دنیاطلبانه ماندگار نیستند؛ درحالی‌که قیام عاشورا ماندگار است.

 

در کتاب عاشورا شناسی هفت دیدگاه مطرح شده است:

 

دیدگاه اول: امتناع از بیعت

 

کار امام حسین (ع) اصلاً دفاع بود و اصلاحگری؛ نه قیام و اقدام براندازانه. این را استاد اسفندیاری به قوت نقل کرده‌اند و با استناد به بیانات خود سیدالشهدا (ع) آن دیدگاه را رد کرده‌اند.

 

دیدگاه دوم: ترکیبی

 

هدف امام حکومت و شهادت بود. ایشان مأمور به دو جهاد بود؛ یکی جهاد عام با هدف غلبه بر دشمن و وقتی مأیوس از این غلبه شدند مأمور به جهاد خاص یعنی شهادت شدند. می‌توان این دیدگاه را ملحق به جمع بین حکومت و شهادت کنیم.

 

چهار دیدگاه قصد شهادت را در چهار طیف معرفی می‌کنند:

 

1- شهادت عرفانی: امام می‌خواست به عالی‌ترین مقام قرب الهی برسد. این نظر را مرحوم سید بن طاووس برای اولین بار مطرح کرده‌اند.

 

2- شهادت تکلیفی: امام می‌خواست شهید شود تا به تکلیف ویژه‌ای که خود او داشت عمل کند. مستند این قول بعضی از روایات و گزارش‌ها است؛ مانند این‌که «ان الله شاء ان یراک قتیلا». این قول در بین متأخرین افراد بنامی مانند علامه مجلسی، صاحب جواهر و کاشف الغطاء را دارد.

 

3- شهادت فدیه‌ای: همان شهادت مسیحانه است که امام شهید شد تا به مقام شفاعت کبری برسد و بتواند همه محبان و موالیان را از شفاعت خودش بهره‌مند کند. این دیدگاه طرفدارانی از علمای بسیار متأخرتر همچون ملااحمد نراقی دارد. این تعبیر می‌تواند پرخطر باشد؛ زیرا ممکن است محبان و موالیان را مجاز بدانیم که نسبت به شریعت الهی پایبندی کامل نداشته باشند و هر کاری بخواهند انجام دهند و امام را شفیع بزرگی بدانند که همه کارهای آن‌ها را بر عهده می‌گیرد. این نگاه در برخی محافل مذهبی نیز مطرح می‌شود. این نگاه با یک تأمل روبرو خواهد شد که آیا حرکت امام حسین (ع) قابل تأسی و الگوبرداری بود یا خیر؟ اگر شهادت فدیه‌ای یا شهادت عرفانی یا تکلیفی بگوید که قابل الگوبرداری نیست، ما بر این تبیین‌ها نقد جدی داریم.

 

4- شهادت سیاسی: این تبیین در دوره اخیر بسیار پرطرفدار است؛ هم از طرف نواندیشان مذهبی و هم از روشنفکرهای غیرمذهبی که استاد اسفندیاری فهرست آن‌ها را در کتاب خود آورده‌اند. افرادی مانند شهید مطهری، شهید صدر و مرحوم شریعتی. این دیدگاه می‌گوید: امام قیام کرد تا حکومت یزید را رسوا کند و با این کار این حکومت و مشروعیت آن را از بین ببرد.

 

دیدگاه هفتم: تشکیل حکومت

 

امام قیام کرد برای تشکیل حکومت به این معنا که ابتدا امتناع از بیعت کرد و بعد در حرکت به سمت کوفه و کربلا سه هدف پلکانی داشت:

 

1- قصد حکومت؛

2- وقتی شرایط طوری شد که دیگر امیدی نسبت به این هدف وجود نداشت به دنبال برقراری صلح شرافتمندانه مانند امام حسن (ع) رفت؛

3- چون این هم حاصل نشد حضرت ناگزیر به دفاع شرافتمندانه از خود شدند.

 

این قول متعلق به مرحوم صالحی نجف‌آبادی در کتاب «شهید جاوید» است. برای این قول مستنداتی از اقوال علمای کهن بخصوص سید مرتضی ارائه می‌دهند. گرایش استاد اسفندیاری نیز به این قول است و در واقع دیدگاه مرحوم صالحی نجف‌آبادی را بروز کرده‌اند.

 

حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر حامد منتظری مقدم در پاسخ به این سؤال که چرا به این کتاب پرداخته شده است گفت: ما می‌خواهیم در این نزاعی که استاد مطرح کرده‌اند دیدگاه جدیدی را مطرح کنیم. گفته‌اند محل نزاع این است که آیا امام برای شهادت حرکت کرد یا حکومت؟ برای امربه‌معروف و نهی از منکر قیام کردن امام حسین (ع) محل نزاع نیست.

 

فرمودند سه دیدگاه است:

 

1- امام به‌قصد شهادت حرکت کرد و علم تفصیلی داشت به این‌که در کربلا به شهادت خواهد رسید.

2- امام به‌قصد حکومت قیام کرد. این دیدگاه منکر علم امام به شهادت نیست. علم امام به شهادت را علم اجمالی تبیین می‌کند و در بین متقدمین طرفدار داشته است؛ بنابراین بدعت گونه نیست. البته طرفداران علم تفصیلی نیز همیشه بوده‌اند و شاید شهرت و توافق اجماعی بر آن بوده است.

3- قول جمع؛ یعنی این‌که بگوییم هم برای حکومت و هم برای شهادت قیام کرد ولی باید آن را تبیین کرد. امام علم تفصیلی به شهادت در کربلا داشت ولی مأمور نبود که به این علم تفصیلی عمل کند. ایشان این دیدگاه را نقد کرده‌اند.

 

چند مطلب در دیدگاه حکومت است که باید درباره‌اش تأمل کنیم و بر اساس همین تأمل پیشنهاد خود را مطرح می‌کنیم:

 

1- در این کتاب گفته شده که قبل از سید بن طاووس کسی قائل به این نبود که امام حسین (ع) هدفش شهادت بود. استاد اسفندیاری در ضمیمه کتابشان عبارت‌هایی از متقدمان شیعه ازجمله شیخ طوسی آورده‌اند که در مقام معرفی آراء گوناگون تصریح کرده‌اند: «ذکره قوم من اصحابنا من ان الحسین تعبده الله بالجهاد مع علمه بانه یقتل و امر بالصبر علیه.» این مسئله علم تفصیلی به شهادت است که قائل داشته است. این‌که بگوییم از سید بن طاووس شروع شده است سخن دقیقی نیست.

 

2- در بیان سید مرتضی آمده است و در بیان صاحبان قول به حکومت آمده است؛ مبنی بر این‌که اگر امام علم به شهادت داشت و آن را قصد می‌کرد، این کار «القاء النفس الی التهلکه» بود. گویا این‌که فرض شده، شهادت مرگ عادی است. ما این را اصلاً قبول نداریم. نگرش دینی و قرآنی ما این است که شهادت حیات است و حیات‌بخش. آیات شریفه‌ای نیز در تأیید این مطلب هست. چرا این نگرش قرآنی را در تحلیل خود دخالت ندهیم؟ البته طرفداران دیدگاه حکومت، دخالت می‌دهند ولی درجاهایی بعضی از ادله‌ای که ارائه می‌شود گویا شهادت امام حسین (ع) را مرگ عادی تلقی کرده‌اند. البته سید مرتضی تصریح در شهادت امام علی (ع) دارد و این‌گونه برداشت شده است که در بحث امام حسین (ع) نیز این‌گونه نظر دارد.

 

3- گزارش‌های ناظر به این‌که امام حسین (ع) به سمت شهادت حرکت می‌کند، با گزارش‌های تاریخی ناسازگار است؛ یعنی چنین نگاه کلامی با واقعیت تاریخی مغایرت دارد.

 

پیشنهاد ما همین‌جا است. بحث رابطه تاریخ و کلام مبسوط است؛ بخصوص در این موضوع. برای این‌که این تعارض را برطرف کنیم پیشنهاد داریم. پیشنهاد ما این است که علم تفصیلی امام به شهادت را تحلیل کنیم.

اگر بگوییم امام برای کشته شدن می‌رفت، این القاء نفس الی التهلکه بود و با تمام گزارش‌های تاریخی ناسازگار است؛ اما اگر اجزای داخلی این علم را تبیین کردم این تعارض از بین می‌رود.

 

امام به چه چیزی علم داشت؟

 

1- امام تفصیلاً می‌دانست که در کربلا به شهادت خواهد رسید.

2- می‌دانست با این شهادت خاص، دین خدا زنده می‌شود. با شهادت‌های دیگر این مطلب حاصل نمی‌شود.

 

چگونه احیاء دین رخ می‌داد؟ مگر مقطع خاصی بود؟ همه قبول دارند که مقطع خاصی بود؛ زیرا یزید متجاهر به فسق بود. اگر بگوییم که امام می‌خواست دستگاه بنی‌امیه را رسوا کند این اشکال مطرح است که تحصیل حاصل است و همه می‌دانستند یزید فاسق است. این مطلب در کتاب عاشورا شناسی نیز مطرح شده است. حرف ما این است که حضرت می‌خواست این را تعقیب کند که کسی حکومت یزیدی که متجاهر به فسق است را مشروع نداند؛ یعنی هدف امام، سلب مشروعیت از حکومت یزید گونه بود.

 

اگر حاکم متجاهر به فسق شد مشروع نباشد و این قبلاً نبود و امام با شهادت در کربلا به این هدف رسید. اگر حکومت یزید مشروع تلقی می‌شد فاتحه اسلام باید خوانده می‌شد. تعابیر امام زیبا است. می‌فرماید: «مثلی لا یبایع مثله» کلمه مثله به معنای یزید گونه است. اگر قرار شد در حکومتی ظواهر اسلام هم زیر پا گذشته شود و این حکومت خلافت پیامبر خوانده شود از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند؛ و لذا وقتی در دربار عمر بن عبدالعزیز کسی گفت: امیرالمؤمنین یزید، دستور داد او را تعزیر کنند. همچنین وقتی شخصی با خصوصیات یزید، یعنی ولید بن یزید بن عبدالملک طبق تصریح سیوطی مردم در برابرش قیام کردند و او را به قتل رساندند؛ یعنی مشروعیت این حکومت سلب شد و حاکمان ناچار شدند ظواهر اسلامی حفظ کنند و در این حالت، جا باقی بود عده‌ای به گوهر اسلام برسند.

 

اگر میدان مینی در منطقه‌ای باشد کسی که بی‌اطلاع وارد آن می‌شود و به قتل می‌رسد کشته به‌حساب می‌آید ولی اگر کسی با نیت جهاد وارد شود و کشته شود شهید است و اگر کسی با این علم و آگاهی می‌آید که کشته می‌شود و راه را برای دیگر رزمندگان باز کند شهادتش ارزشمند است. هر سه یک صحنه است ولی وقتی به علم فرد توجه می‌کنیم متفاوت است. امام کاملاً آگاهانه به سمت حکومت می‌رود و این‌طور نیست که بعداً غافل‌گیر شود. هم خود امام می‌داند و هم‌ سطحی از مخاطبان و همراهان را با هدف خودش آشنا می‌کند. او این علم را دارد ولی آن‌هایی که این حرکت را می‌بینند سطحی از حادثه را مشاهده می‌کنند و تنها حرکت به سمت حکومت را خواهند دید.

 

یک سطح از حادثه عاشورا ظاهر حرکت است که دیده می‌شود ولی آیا حرکت امام فقط همین است؟ نظر ما این است که حرکت امام، مبتنی بر یک آگاهی تفصیلی است که در یک مراحلی برای بعضی‌ها بیان می‌کند و درجاهایی نیز بیان نمی‌کند. آن‌هایی که به آن آگاهی تفصیلی توجه ندارند فقط ظاهر را می‌بینند. باطن این حرکت، توجه و آگاهی امام حسین (ع) به حرکت به سمت شهادت است و با این شهادت خاص دین خدا زنده می‌شود.

 

 

پس‌ازآن، آقای محمد اسفندیاری سخنان خود را با تشکر از تقریر دقیق کتاب خود توسط استاد منتظری مقدم شروع کرد و کتاب‌هایی که درباره شخصیت و قیام امام حسین (ع) نوشته شده است را در سه دسته متقدمان، متأخران و معاصران دسته‌بندی کرد و گفت: تفاوت آشکاری که میان آثار معاصران و دو گروه اول وجود دارد این است که آثار گذشته بیشتر نقالی و توصیفی بوده است ولی آثار معاصران بیشتر تحلیلی است. هر یک در جای خود نقاط قوت و آسیب‌هایی دارد و نمی‌توان یکی را بر دیگری ترجیح داد و البته جمع بین دو روش ممکن است؛ به‌عنوان‌مثال تاریخ تمدن ویل دورانت آمیزه‌ای از توصیفی و تحلیلی است و کانه فلسفه یا مباحث عقلی وارد تاریخ می‌شود. منظور من این بود که در آثار متقدمان و متأخران چندان بحث مستوفایی در باب چیستی و چرایی درباره قیام امام حسین (ع) وجود ندارد. البته دو استثناء برجسته داریم:

1- سید مرتضی در کتاب «تنزیه الانبیاء و الائمه» به مناسبتی استطرادا درباره قیام امام حسین (ع) بحثی را مطرح می‌کند.

2- از متأخران مرحوم علامه مجلسی رساله مفرد ذیل عنوان «حکمت شهادت امام حسین (ع)» دارد.

 

این، بدان دلیل است که شان تاریخ‌نگاری متقدمین به سبک غیر سبک امروزی بوده است. از برکت همان نقالی هم و آثار استنادی است که می‌توانیم بحث تحلیلی کنیم. در صدسال اخیر تقریباً از دوره مشروطه تا امروز بحث‌های مفصلی درباره هدف قیام امام حسین (ع) به‌صورت پراکنده شده است.

 

هنگامی‌که می‌گوییم هدف امام، دو منظور می‌توانیم داشته باشیم:

1- اهداف درجه اول؛

2- اهداف درجه دوم.

 

این‌ها را باید از هم تفکیک کنیم. منظور از اهداف درجه اول که هیچ‌کس در آن تردید ندارد و آن، احیاء دین، امربه‌معروف و نهی از منکر، ابطال باطل و ... بود. عظمت شخصیت امام حسین (ع) چنان است که حتی وهابیان نیز مجبورند سر تسلیم در برابر این اسطوره فرود بیاورند. جریان کلی و غالب این است که تمام امت اسلامی و حتی دانشوران وهابی‌ها نه افراد متعصب، بر این عقیده‌اند.

 

مطلب مورد بحث، اهداف درجه دوم است. بحث در این است که امام از مکه که حرکت کرد هدفش چه بود؟ امام می‌خواست به کوفه برود و تشکیل حکومت بدهد؟ یا به‌قصد شهادت به سرمنزل مقصود خود می‌رفت؟ یا فقط امتناع از بیعت؟

 

دیدگاه‌های مختلف که در کتاب آمده است توسط استاد منتظری مقدم مطرح شد. در اهداف درجه دوم، هر کسی به هر دیدگاهی ملتزم شود باید پاسخ دهد و از آن دفاع کند.

 

یک مشکلی در تاریخ‌نگاری داریم که بحث قیام امام حسین (ع) با مباحث کلامی گره خورده است و این کار را دشوارتر می‌کند؛ یعنی اگر نظرتان این باشد که امام عالم به همه‌چیز است و علم امام نامحدود است تاریخ را یک‌طور تفسیر می‌کنید و اگر قائل باشید که علم امام نامحدود است تاریخ را به‌گونه‌ای دیگر تفسیر می‌کنید. اینجا کلام بر تاریخ سایه می‌اندازد و ما نباید اجازه دهیم تاریخ عقیدتی نوشته شود.

 

آقای اسفندیاری در پاسخ به اشکالاتی که استاد منتظر القائم مطرح کردند این‌گونه پاسخ گفت:

 

1- در مورد هدف دنیاطلبانه، در میان دانشوران کسی را ندیدم که امام را محکوم کند؛ حتی وهابیان نیز امام حسین (ع) را ستوده‌اند. ممکن است بگویند امام اشتباه کرده است؛ مانند ابن خلدون در مقدمه‌اش. ولی انگیزه امام را بزرگ دانسته‌اند. برخی هم که احیاناً هدف دنیاطلبانه را مطرح کرده‌اند، مقصودشان تشکیل حکومت بوده است و در انگیزه بحث می‌کنند که در جای خود می‌توان پاسخ داد. باید توجه داشت که معیار ما کتب و نظرات اندیشمندان است؛ نه گفته متعصبان.

 

2- اشکال دیگر این بود که بنده در کتاب آورده‌ام کسی قبل از سید بن طاووس قائل به حرکت امام به هدف شهادت نبوده است. استاد منتظری مقدم عبارتی را از شیخ طوسی فرمودند که به نظر من از این عبارت چنین چیزی فهمیده نمی‌شود. شیخ طوسی می‌نویسد: «امره الله بالجهاد مع علمه بالشهاده» همین عبارت نافی نظر بنده نیست. «امره الله بالجهاد»؛ نه «امره الله بالشهاده.» با علم به این‌که تو جهاد می‌کنی تصور نکن به هدف می‌رسی؛ با علم به این‌که کشته می‌شوی باید صبر کنی. از این مطلب، هدف شهادت به دست نمی‌آید؛ تنها علم به شهادت فهمیده می‌شود. علم به شهادت با هدف شهادت متفاوت است. علامه طباطبایی می‌فرماید امام حسین (ع) علم به شهادت داشت ولی هدف شهادت نداشت.

 

3- در مورد آن عبارت سید مرتضی که رفتن به سمت شهادت را هلاکت معرفی می‌کند باید بگویم که این عبارت سید مرتضی نیست. او می‌گوید: «اگر کسی به‌سوی کشته شدن می‌رود خودش را به هلاکت می‌افکند؛ نه کسی که به سمت شهادت می‌رود.» این دو گونه تاریخ‌نگاری است.

 

4- استاد منتظری مقدم در باب چرایی و چیستی قیام امام حسین (ع) صحبت کردند. طبیعتاً چیستی را معادل کلمه ماهیت در نظر گرفته‌اند. در باب ماهیت قیام امام حسین (ع) باید بسیار توجه کرد. برخی‌ها خیال می‌کنند ماهیت قیام، فقط یک تراژدی و گریه و عزاداری بوده است؛ درحالی‌که این‌گونه نیست. این قیام مانند یک منشور است و باید به همه ابعاد و اضلاع این منشور توجه شود. به تعبیر شهید مطهری هم صفحه سیاه دارد و هم صفحه سفید. عاشورا حادثه‌ای است که حضرت زینب می‌فرماید: «ما رایت الا جمیلا.»

 

پس‌ازآن، حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر منتظری مقدم با اشاره به این‌که ظاهراً استاد نسبت به طرح نقد کتاب خود در این جلسه مطلع نبودند و تنها عنوان جلسه به ایشان منتقل شده بود درخواست کرد تا این موضوع در جلسه دیگری نیز مطرح شود تا برخی اشارات که لازم است به کتاب ایشان استناد داده شود با آمادگی بیشتری توسط ایشان پاسخ داده شود. وی در توضیح پیشنهاد خود گفت: مشکل بسیار بزرگی که استاد در کتاب خود اشاره‌کرده‌اند بحث ناسازگاری میان گزارش‌های تاریخی و گزارش‌هایی است که می‌گویند امام برای شهادت رفت. البته این نوع گزارش‌ها در گزارش‌های تاریخی هم آمده است؛ مثلاً ابن زبیر به حضرت پیشنهاد می‌کند بمان و حضرت می‌فرماید: اگر خارج از حرم باشم و در آنجا کشته شوم برای من بهتر است. علاوه بر این گزارش‌ها، گزارش‌هایی که می‌گویند حضرت برای حکومت رفت نیز موجود است. اگر بگوییم فقط برای حکومت بوده است پس یک دسته از گزارش‌ها را کنار گذاشته‌ایم و اگر بگوییم برای شهادت بوده است دسته دیگر را کنار گذاشته‌ایم.

 

وی با تأکید بر این‌که نمی‌خواهیم بحث را به‌سوی بحث علم امام بکشانیم افزود: بحث ما بخصوص درباره گزارش‌هایی است که دال بر علم امام به شهادت خویش است. اگر امام این علم آگاهانه را داشته باشد آیا لازم است این علم را به همگان اطلاع‌رسانی کند؟ آیا فقط ظاهر حرکت، ملاک تبیین قیام حضرت است؟ و اگر این‌گونه باشد تحلیل ما هم ظاهری خواهد بود.

 

این‌که ما علم تفصیلی امام به شهادت و احیاء دین را در حرکت ایشان دخالت می‌دهیم به این دلیل است که تبیین درست‌تری از حرکت ایشان داشته باشیم. بحث چیستی از زاویه‌ای که استاد وارد شدند خوب است ولی ما می‌خواستیم به این امر معطوف شویم که آیا امام قیام کرد یا نه؟ اتفاقاً استاد می‌فرماید: قیام است. اگر قیام است تا کجا؟ یعنی تا آنجایی که ناامید از حکومت می‌شود قیام تمام می‌شود؟ اگر می‌گوییم نهی از منکر می‌کند، این نهی از منکر تا کجاست؟ تا آنجایی که می‌خواهد به حکومت برسد که نرسید. می‌خواست سازش کند، پس وجه از نهی از منکرش کجاست؟ بعدازآن می‌خواهد دفاع کند پس نهی از منکر چه وجهی دارد؟

 

عرض ما این است که دیدگاه حکومت این قیام را تا انتها نمی‌تواند پیش ببرد. سؤال ما از مرحوم صالحی نجف‌آبادی این است که وقتی شما سه هدف پلکانی تبیین کردید همه آن‌ها ناتمام ماند و امام به هیچ هدفی نرسید. پس چگونه شهید جاوید شد؟ پیدا است که در تفکر ایشان نیز چیزی غیر از ظاهر است و اگر هدف را درجه‌بندی کردیم و این ارتباط برقرار نشود دچار اختلال می‌شویم.

 

پس‌ازآن آقای اسفندیاری به حدیث غدیر اشاره کرد که بسیاری از راویان آن از اهل سنت هستند و به این دلیل که این واقعه، بسیار مهم بود قابل‌انکار نیست. عظمت امام حسین (ع) نیز همین‌طور است.

 

در مورد درجه‌بندی باید تبیین کرد که مبنای بنده از این تقسیم‌بندی چیست؟ یک کسی می‌گوید امام برای احیاء دین می‌رفت ولی با تشکیل حکومت؛ و کسی می‌گوید هدف امام، احیاء دین با امتناع از بیعت بود و همین‌طور دیدگاه‌های دیگر. حرف ما این است که نمی‌توان این دیدگاه‌ها را در هم خلط کرد. می‌توانیم بگوییم انسان‌ها را به سفید و سیاه و چاق و لاغر تقسیم‌بندی کرد ولی نمی‌توان انسان را به سفید و حیوان ناطق تقسیم کرد و این تقسیم‌بندی نیز ازاین‌جهت متفاوت است.

 

در پایان این جلسه عنوان شد که این بحث ان‌شاءالله در جلسه دیگری ادامه خواهد یافت.

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید